WELCOME TO MY BLOG

 

 

لفظی به نام حق

 

 

ترجمه‌ي آزادي از
“I want a Wife”
اثر جودي برادي۱۳۹۰ بهمن ۲۸
آتوسا صدر
من جزو آن دسته از آدم‌هايي هستم كه به آن‌ها «عيال» مي‌گويند.
البته «مادر» هم هستم.
چند وقت پيش در يك مهماني آقايي از دوستان راديدم ، كه تازگي از همسرش
طلاق گرفته است . مي‌گفت باز مي‌خواهد تجديد فراش كند.
با خود انديشيدم «چه فكر خوبي، راستي كيست كه زن نخواهد؟»

راستش را بخواهيد «من هم زن مي‌خواهم.» چرا؟

جوابش ساده است:
مي‌خواهم دوباره درس خواندن را شروع كنم و منبع درآمدي براي خودم و (در
صورت لزوم) خانواده‌ام ايجاد كنم.
زني مي‌خواهم كه زحمت‌كش باشد و مرا به دانش‌گاه بفرستد.
و در حالي كه من در آرامش درس مي‌خوانم، از فرزندانمان مراقبت كند.
به درس و مشق و بهداشت آن‌ها برسد. آن‌ها را هميشه تميز و سالم نگه دارد.
به زندگي شخصي و اجتماعي آن‌ها برسد.
آن‌ها را به اماكن اجتماعي (پارك، موزه، باغ وحش) ببرد.
اگر بيمار شدند، از آن‌ها مراقبت كند.
نگذارد بيماري آن‌ها مانع تمركز من شود.
شاغل باشد و درآمد قابل توجهي را به خانه بياورد.
درآمدش را صرف من و فرزندانمان كند.
براي فرزندانمان از كارش بزند.
البته شايد اين كار از درآمدش بكاهد.
اما مشكلي نيست من تاب مياورم.


زني مي‌خواهم كه نيازهاي فردي مرا ارج نهد.
خانه را مرتب و پاكيزه نگه دارد. به بي‌نظمي‌هايم سامان دهد.
لباس‌هايم را بشويد. اتو كند. تا كند. برايم لباس نو بخرد.
وسايل شخصيم را مرتب كند تا راحت پيدايشان كنم.
آشپز چيره‌اي باشد. خريد كند و غذاهاي لذيذ بپزد.
وقتي به مسافرت مي‌روم هم‌راهم باشد.
محيط را براي تفريح و استراحتم آماده كند.
از كار و زندگيش شكايت نكند.
شنونده‌ي خوبي باشد. به حرفهايم گوش دهد.
در مشكلات درسي به من كمك كند. تكاليف درسيم را انجام دهد.
وقتي درسم تمام شد و شغل مناسب پيدا كردم، شغلش را رها كند.
در خانه بماند و از بچه‌ها مراقبت كند.


زني مي‌خواهم كه به زندگي اجتماعي من برسد.
وقتي به مهماني دعوت مي‌شويم بچه‌ها را نياورد.
هروقت مهمان دعوت مي‌كنم با روي گشاده‌پذيراي آن‌ها باشد.
با سكوت محبّت‌آميزش بحث‌ها و گفت‌گوهاي ما را تاييد كند.
بچه‌ها را زودتر بخواباند كه مزاحم من و مهمانانم نشوند.
از مهمانانم پذيرايي كند. ظرف‌هاي خالي را از مقابل ما بردارد.
زني مي‌خواهم كه نيازهاي جنسي مرا درك كند.
حداكثر لذت جنسي را به من بدهد.
هميشه مطمئن شود كه ارضا شده‌ام.
به نيازهاي جنسي خود شاخ و برگ ندهد.
بي‌ميلي مرا درك كند.

مسووليت كامل كنترل بارداري را بر عهده بگيرد.
من بچه‌ي اضافي نمي‌خواهم.

به من وفادار بماند. بداند كه زندگي پرمشغله‌ي من جايي براي حسادت ندارد.

درك كند كه ممكن است بيش از يك هم‌خوابه اختيار كنم. چون هميشه به اجتماع
نياز دارم.
آزادم بگذارد كه اگر ديگري را مناسب‌تر از او ديدم، او را جاي‌گزين كنم.
بعد از طلاق مسووليت بچه‌ها را بپذيرد.
چون مي‌خواهم زندگي جديدي را شروع كنم وقتي براي بچه داري ندارم.
خودتان قضاوت كنيد. شما جاي من بوديد زن نمي‌خواستيد؟


زن سينه‌هاي برجسته نيست
موي مش كرده
ابروي برداشته
لبانِ قرمز نيست
زن لباسِ سفيد
... شب با شكوه عروسي
بوي خوشِ قرمه سبزي
هوسِ شب‌هاي جمعه
قرار‌هايِ تاريكي‌ ، كوچه پشتي‌، تويِ يك ماشين نيست
زن خون ريزي
كمر دردِ ماهانه
پوكي استخوان
يك زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
درد‌هاي زايمان
مادر بچه‌ها نيست
زن عصايِ روز‌هاي پيري
پرستار ، وقتِ مريضي
رفيقِ پاي منقل
مزه بيار عرق دوره‌هاي دوستانه نيست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پاي يك مرد ، زور دارد
عشق
اشك
نياز
محبت
يك دنيا آرزو دارد
زن ... هميشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اينها يادت رفت
تنها يك چيز را به خاطر داشته باش
كه هنوز هيچ مردي پيدا نشده
كه بخواهد در ايران
جايِ يك زن باشد

 

 

 

پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:حقوق زنان,حق عادلانه,نگاه تبعیض آمیز,زن ایرانی, | 10:3 | silent | |

تصویری از خبرنگار صدای و سیمای آذربایجان در کنار بچه های یک روستای ویران شده

زلزله

تصویر1

تصویر2

تصویر3

از خدا میخواهم که به بازماندگان صبر و طاقت فوق العاده ای بدهد.

مثلث مرگ-برای نجات از زلزله چکار باید کرد؟

داستانی واقعی از بازمانده ای در آمریکا

 اولين ساختماني كه بداخل آن خزيدم ، مدرسه‌اي در شهر مكزيكوسيتي و درجريان زلزله سال 1985 بود همه بچه‌ها در زير ميزهايشان بودند و همگي تا ضخامت استخوان‌هايشان در هم كوبيده شده بودند. آنها مي‌توانستند زنده بمانند اگر در كنار ميزهايشان و در راهروي بين ميزها دراز مي‌كشيدند. كاري كه انجام داده بودند غيرمعقول و غيرضروري بود و در تعجب بودم كه چرا آنها در راهروها نبودند. من آن موقع نمي‌دانستم كه به آنها گفته شده‌بود كه خود را زير چيزي پنهان سازند.

به‌سادگي مي‌توان دريافت، هنگامي‌كه ساختمان‌ها تخريب مي‌شوند وزن سقف كه بر روي اشياء و مبلمان فرود مي‌آيد، آنها را درهم مي‌كوبد و فضاي خالي‌اي را در كنار آنها ايجاد مي‌نمايد اين فضا همان چيزي است كه من به آن مثلث حيات (Triangle Of Life) مي‌گويم هر اندازه اشياء بزرگتر و محكم‌تر باشند كمتر فشرده مي‌شوند و هر اندازه كمتر فشرده شوند فضاي خالي كه احتمال زنده ماندن افرادي را كه به آن پناه مي‌برند بيشتر مي‌شود. يك بار ديگر مي‌توانيد ساختمان فرو ريخته را در تلويزيون نگاه كنيد مثلث‌هايي را كه شكل گرفته‌اند را شمارش كنيد. آنها در اكثر نقاط وجود دارند و از معمول‌ترين اشكالي هستندكه در داخل آوارها به راحتي مي‌توانيد مشاهده نماييد.

من كاركنان سازمان آتش‌نشاني شهر (Trujillo تروجيلو(با جمعيتي 750،000 نفري)) را براي چگونه زنده ماندن و محافظت و نجات خانواده‌هايشان در هنگام وقوع زلزله آموزش دادم. رئيس آتش‌نشاني شهر(Trujillo تروجيلو) كه خود استاد دانشگاه اين شهر هم مي‌باشد همواره مرا همراهي مي‌كرد و خود گواه حوادث اتفاق افتاده بود. مطلب ذيل گفته او مي‌باشد.

"نام من روبرتو روزالس است هنگاميكه 11 ساله بودم در اثر بروز زلزله سال 1972كه بيش از 70،000 نفرتلفات داشته است، در داخل ساختمان فروريخته بدام افتادم وآنچه باعث نجاتم گرديد مثلث حياتي بود كه در كنار موتورسيكلت برادرم بوجود آمده بود. كليه دوستانم كه در زير ميز يا تخت رفته بودند در زير آنها له شده و جانشان را از دست داده بودند. من مثال زنده‌اي از (Triangle Of Life) مثلث حيات هستم و دوستانم مثالي از (Duck And Cover) (خميده و پنهان شده) كه همگي جانشان را از دست دادند."

 

 


دخترک خنده کنان گفت: که چیست راز این حلقه زر؟

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره ی او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت :

حلقه ی  خوشبختی است ، حلقه ی  زندگی است

همه گفتند: مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت وشبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روز هایی که به امید  وفای  شوهر

به هدر رفته ، هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز تابش و رخشندگی است

حلقه برد گی و بند گی است

                                         
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, | 1:3 | silent | |

آیا تا به حال توجه کرده اید تا حالا چه تفریحاتی در زندگیتون تجربه کرده اید یا می خواهید تجربه کنید ولی پولش هست انگیزش نیست یا برعکس یا اینکه میخواستید کاری شروع کنید ولی هزار بار سعی کردید که دست به کار بشید و نشدید و هر روز افسوس دیروز خوردید که من میتونستم تو جایگاه بهتری در زندگیم باشم!شاید تمام این کارها فقط با انگیزه درست نمیشن بلکه آنها به چیزی بالاتر از اراده کردن احتیاج دارن و ان عمل به ان انگیزه است.

به نظر شما ما چرا ساعتها فکر میکنیم و دست به کار نمیشیم و برنامه ریزی می کنیم ولی بعد...

لطفا در این مورد نظر بدید تا ببینیم واقعا مشکل از کجاست؟

البته با این همه نظرات که جای خالیش حس میشود در جواب خودم به خودم مطلب پایینو بخونید.

 

 

9 روش متفاوت افراد موفق


چرا شما در رسیدن به برخی از اهدافتان بسیار موفق بوده‌ايد اما در برخی دیگر نه؟ اگر جواب این سوال را نمی‌دانید، ناامید نشوید، زیرا شما تنها فردی نیستید که در این زمینه دچار سردرگمي‌شده‌ايد

تحقیقات ثابت می‌کنند که حتی افراد نخبه و باهوش نیز تحلیل درستی از علل موفقیت یا شکست‌هایشان ندارند. یک جواب احساسی برای علت موفقیت یا شکست به وجود استعدادهای ذاتی یا فقدان آن اشاره می‌کند که فقط تکه‌بسیار کوچکی از این پازل بزرگ است. تحقیقات گسترده در زمینه موفقیت بیانگر این حقیقت است که دلیل رسیدن افراد موفق به اهدافشان بستگی به چه کسی بودن آنها ندارد، بلکه ارتباط مستقیم با کارهایی که انجام داده‌اند، دارد.
1- برای خودتان اهداف مشخص تعریف کنید. وقتی برای خودتان هدفی تعیین می‌کنید، سعی کنید آن هدف تا حد امکان واضح و مشخص باشد. مثلا «کم کردن 3 کیلوگرم از وزنتان در یک زمان معین» هدف خیلی بهتری از «کم‌کردن مقداری از وزنتان» است برای اینکه هدف اول تعریف مشخصی از موفقیت به شما مي‌دهد. دانستن این موضوع که دقیقا چه چیزی می‌خواهید به دست بیاورید شما را تا رسیدن به آن مرحله باانگیزه نگه می‌دارد. همچنین در مورد کارهای خاصی که برای رسیدن به هدفتان به انجام دادن آنها نیاز دارید، فکر کنید. اگر فقط به خودتان قول بدهید که مثلا از این به بعد «کمتر غذا خواهم خورد» یا «بیشتر خواهم خوابید» اینها هدف‌های بسیار گنگ و مبهمي‌ هستند. سعی کنید همیشه اهداف دقیق و واضح برای خودتان تعیین کنید. به عنوان مثال «من تمام شب‌های هفته ساعت 10 در رختخواب خواهم بود» هدف بسیار واضحی بوده و جای هیچ شک و تردیدی در مورد کاری که برای رسیدن به آن لازم است انجام دهید، باقی نمی‌گذارد.
2- برای رسیدن به هدفتان لحظه‌ها را دریابید. مسلما بیشتر ما سرمان بسیار شلوغ بوده و برای رسیدن به چند هدف در آن واحد، در حال تلاش هستیم و از دست دادن برخی از موقعیت‌ها برای رسیدن به اهدافمان دور از انتظار نیست. آیا شما واقعا امروز هیچ زمانی برای نرمش نداشتید؟ یا هیچ راهی برایتان وجود نداشت تا جواب آن تماس تلفنی را بدهید؟ رسیدن به اهدافتان؛ یعنی چنگ زدن به همین موقعیت‌ها قبل از اینکه از دست شما در بروند.
در مسیر رسیدن به اهدافتان برای اینکه هیچ زمانی را هدر ندهید از قبل معین کنید هر کار مورد نیازی را کجا و کی به انجام خواهید رساند. دوباره تاکید مي‌کنم که تا حد امکان اهدافتان واضح و مشخص باشد. مثال: «من از این به بعد روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه صبح‌ها قبل از اینکه سر کار بروم 30 دقیقه نرمش خواهم کرد.» تحقیقات نشان می‌دهند که این نوع برنامه‌ریزی‌ها مغز شما را در شناسایی و به چنگ آوردن موقعیت‌های به وجود آمده یاری رسانده و شانس موفقیت شما را تا 300 درصد افزایش خواهد داد.


3- دقیقا بدانید چه قدر از مسیر شما برای رسیدن به هدفتان باقی مانده است. رسیدن به هر هدفی نیازمند بررسی دقیق مراحل پیشرفت است و اگر این امر توسط افراد مورد اطمینان دیگر میسر نیست خود فرد باید به شخصه این کار را انجام دهد. اگر از چگونگی انجام کارتان آگاهی نداشته باشید قادر نخواهید بود تا رفتار و استراتژی‌تان را با اوضاع موجود وفق دهید. مراحل پیشرفت خودتان را به طور منظم بسته به نوع هدفتان به صورت هفتگی یا حتی روزانه چک کنید.

مثالی از انگیزه-

نگاه مثبت به زنده گی در سخت ترین شرایط

هیج وقت دکتر ها نفهمیدند که چرا جسیکا در لحظه تولد دست نداشت. خودش هم نمیداند اما زندگی کردنش، آنهم بدون دست برای ما آدم ها حاوی پیامی است که کاملا گویاست ... جسیکا کاکس متولد 1983 در آریزونای آمریکا اولین شخصی بود که مجوز خلبانی بدون دست در جهان را کسب کرد. او همچنین به عنوان اولین دارنده کمربند سیاه در تکواندو است. جسیکا در حال حاضر دارای مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی از دانشگاه آریزونا ست و به عنوان سخنران انگیزشی فعالیت می کند. جسیکا بر این باور است که با ترکیب خلاقیت، پایداری، شهامت و بی باکی، هیچ چیز غیر ممکن نیست.

او از همان لحظه اول بدون دست پا به دنیای ما گذاشت

دون دست هم میتوان رشد کرد و بزرگ شد

میتوان سخت ترین کارها را انجام داد حتی اگر به نظر غیر ممکن باشند

انگیزه

زن موفق
 



ادامه مطلب
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:زن موفق,انگیزه,لذت ,شیوه افراد موفق,زن ایرانی, | 18:13 | silent | |

 

جنون زيبايی در ايران، دماغ‌های سربالا زير روسری اشپيگل آنلاين، 
برگردان از الهه بقراط

 

اشپيگل آنلاين (۱۹ آوريل) در گزارشی که تنها به بخشی از زنان جامعه و به ويژه، تازه به دوران رسيده‌هايیاختصاص دارد که در يک جامعه ی بی‌توليد و در يک اقتصاد بيمار، فقط مصرف می‌کنند، و تصويری به شدت نادرست از زنان غربی و زندگی در غرب دارند، زير عنوان کوتاه «جنون زيبايی در ايران» چنين می‌نويسد:


جنون زيبايی زير روسری غوغا می‌کند. زنان ايرانی برای برنزه شدن تا مرز بيهوشی زير آفتاب جزغاله می‌شوند و برای لاغر شدن، جرعه جرعه سرکه می‌نوشند.
«ياسمين تيفنزه» از سالها پيش در ايران زندگی می‌کند و هنوز نمی‌تواند اين همه را درک کند. به يادداشت‌هايی از او از 
سرزمين هزار و يک عمل بينی توجه کنيد:
ممکن است در غرب درباره ی مانکن‌هايی که به بيماری لاغری و سوء تغذيه دچار هستند، بحث شود. در ايران اما رژيم گرفتن و عمل‌ زيبايی، شيک و مد به شمار می‌رود. امکان ندارد زنان در ايران همديگر را ملاقات کنند و يک برنامه ی رژيم غذايی رد و بدل نکنند و يا درباره ی آخرين عمل زيبايی که انجام داده‌اند، حرف نزنند. 
زيبا بودن در ايران، يکی از وظايف اصلی زنان است.

 

ولی واقعا چه چيز در ايران زيبا به شمار می‌رود؟ زيبا، هر آن چيزيست که کانال‌های ماهواره‌ای نشان می‌دهند. زيبا، هر آن چيزيست که در فيلم‌های هاليوود نشان داده می‌شود. و اين همه، در کشوریست که زنانش از قرنها پيش، به دليل زيبايی طبيعی‌شان زبانزد بوده‌اند. زمانی، مسافری از غرب چنين نوشته بود: «زيبايی زنان ايرانی چنان خيره‌کننده است که هوش از سر بيننده می‌ربايد». امروز اما زنان ايرانی باور خود را به بی‌همتا بودن خويش از دست داده‌اند.

 

زنان ايران به دليل حجاب، تنها چهره آنها، و بخش کوچکی از موی وپيکرشان است که در برابر بيگانه به نمايش در می‌آيد.

 
دختران روپوش مدرسه می‌پوشند و حق ندارند آرايش کنند و به ناخن‌هايشان لاک بزنند، يا موهايشان را رنگ کنند و يا ابروهايشان را بردارند. همه ی اينها را اما آنها پس از دوران مدرسه جبران می‌کنند و چندان احتياط و حساسيتی هم در اين راه به خرج نمی‌دهند!
 
اگر کسی پولش را نداشته باشد، از روش‌هايی استفاده می‌کند که در آلمان بيمارگونه ارزيابی می‌شوند: مثلا همراه با غذا، سرکه‌ای را می‌خورند که خودشان درست کرده‌اند تا چربی با اسيد جايگزين شود. علاوه بر اين، در روز چندين ليتر آب می‌نوشند چرا که چربی بايد به اين وسيله از بدنشان خارج شود. به همه ی اينها يک ورزش شديدا مبالغه‌آميز نيز اضافه می‌شود. البته با موهای کاملا آرايش شده، صورت پودر و کرم ماليده و در فضايی که بوی عطر و ادوکلن گران قيمت آن را پر کرده است.
 
امير، يک مهندس پنجاه ساله از تهران می‌گويد: «فرقی نمی‌کند، در هر ساعتی که به پارک بروم، زنان چنان بی عيب و نقص به نظر می‌رسند که من هميشه از خودم می‌پرسم آخر اينها کی از خواب بلند شده‌اند؟ چنان بوی عطر می‌دهند که من برای دويدن در پارک يک شال با خودم می‌برم، حتی در تابستان. البته آن را دور گردنم نمی‌بندم، بلکه جلوی بينی‌ام می‌گيرم تا مرا از موج عطری که از سوی زنان متصاعد می‌شود، حفظ کند».
 
اگرچه تصور زنان ايرانی از زيبايی با تصوری که مأموران امر به معروف و نهی از منکر از اخلاق دارند، هماهنگی ندارد، ولی حکومت از اين نوع فرهنگ پرورش اندام حمايت می‌کند: در بسياری از پارکها دستگاه‌های پرورش اندام قرار داده شده‌ است و مربی مخصوص زنان وجود دارد که روزی يک ساعت آن هم رايگان به آنها تمرين می‌دهد.
 
 
اخيرا پارک‌هايی مخصوص زنان ساخته شده‌ تا چشم نامحرم به آنها نيفتد. در اين نوع پارکها زنان می‌توانند بدون حجاب حرکت کنند. نيروهای انتظامی برای اين پارکها زنان انتظامی را به کار می‌گمارد.
 
زنان ثروتمندتر اما پزشکانی را استخدام می‌کنند که برای آنها برنامه غذايی تجويز می‌کند. يک رستوران زنجيره‌ای در ايران از چندی پيش حتی سه وعده منوی غذای رژيمی برای بانوان طبقه بالا ارائه می‌کند. زنانی که از امکانات مالی کمتری برخوردار هستند، خودشان را در پلاستيک‌های مخصوص نگهداری مواد غذايی می‌پيچند و زير آفتاب دراز می‌کشند تا چربی بدنشان آب شود.
 
آن پوست سپيدی که روزی در ايران شيک به شمار می‌رفت، مدتهاست که از مد افتاده است. زنان طبقات مختلف در يک مسابقه بی‌پايان تلاش می‌کنند به مؤثرترين شکل ممکن خودشان را برنزه کنند و برای اين کار هيچ حد و مرزی نمی‌شناسند. مثلا يکی از موادی که می‌توان پوست خود را با آن برنزه کرد، مايه‌ای است که از ترکيب حنا و ماست به دست می‌آيد. در سال گذشته، مخلوط روغن زيتون و قهوه سريعترين راه برنزه شدن به شمار می‌رفت. يک راه ديگر که معجزه می‌کند اين است که در حال ماليدن روغن بچه به روی پوست، بر آن آب نمک پاشيد!
 
زنان ناجی غريق از مد برنزه بسيار نگران هستند چرا که زنان ساعت‌ها زير نور خورشيد دراز می‌کشند، بدون آنکه چيزی بخورند. اين کار اغلب به اختلال در گردش خون منجر می‌شود. ناجيان غريق در محل‌های شنا هميشه از بلندگو اعلام می‌کنند که بانوان بايد دست کم يک بار در ساعت دوش آب سرد بگيرند و به اندازه ی کافی مايعات بنوشند. آنها می‌خواهند با اين هشدار مجبور نشوند هر روز چند بار آمبولانس صدا بزنند. چند وقت پيش، جنون برنزه شدن تا آنجا پيش ‌رفت که خانم‌ها پس از کلی شنا کردن زير آفتاب، يک ساعت تمام هم روی نيمکت دراز ‌کشيدند تاحمام آفتاب بگيرند. البته چند نفر از آنها متأسفانه به شدت دچار آفتاب‌سوختگی شدند و حتی گفته می‌شود چند نفر هم جان خود را از دست دادند. هر زن ايرانی دوستی را می‌شناسد، يا دوست دوستش را، و يا دوستِ دوستِ دوستش را، که بدنش اين اندازه از آفتاب و گرما را نمی‌توانست تحمل کند. چندی پيش دولت دستور داد تمام اين نيمکت‌ها را، البته به دلايل بهداشتی، جمع کنند.
 
 
عمل زيبايی در ايران به يک کار روزانه تبديل شده است. هميشه و همه جا از آن حرف زده می‌شود. خيابان‌های تهران پر است از زنان و مردانی که يک چسب زخم روی بينی‌شان دارند. از آنجا که بسياری از ايرانيان دماغشان بزرگ است، عمل بينی به يکی از معمول‌ترين عمل‌های زيبايی تبديل شده است. در عين حال بزرگ کردن لب‌ها و برجسته کردن استخوان گونه‌ها و بزرگ کردن پستان‌ها نيز بسيار رايج است. رفع چربی بدن نيز بيش از پيش طرفدار پيدا می‌کند. از آنجا که عمل زيبايی با هزينه همراه است، حتی برخی پدران اتومبيل خود را می‌فروشند تا دخترشان بتواند دماغش را مانند مدل‌های مجله‌های زيبايی عمل کند.
 
آرايشگاه‌های زنانه و مردانه درايران جدا هستند. به همين دليل سالن‌های آرايش زنانه به استوديوهای زيبايی تبديل شده‌اند که زنان می‌توانند يک روز تمام در آنها بدون هر مشکلی بسر آورند. کم نيستند سالن‌های آرايش و زيبايی که حتی سه طبقه هستند زيرا اغلب پيش می‌آيد که همه مشتريان چند بار در هفته تمامی روز در آنجا می‌مانند. مثلا برای اينکه لاک ناخن‌های يک خانم بايد با لباس شب‌اش جور در بيايد. البته با اين شکل و شمايل آنها در مجالس بزم خصوصی و پنهان ظاهر می‌شوند.
 
اغلب بانوان موهای خود را مطابق الگوی غربی طلايی می‌کنند که متأسفانه با ترکيب رنگ موی زنان ايرانی، نه بلوند بلکه زرد می‌شود. از آنجا که خانم‌ها فقط می‌توانند چتری و جلوزلفی خود را از زير روسری به نمايش بگذارند، آن را با اسپری فراوان پوش می‌دهند و بالا می‌برند.
 
بالاخره همه چيز حاضر می‌شود: با پوست به شدت قهوه‌ای شده، وزنی به طور متوسط حدود چهل و پنج کيلو، آرايش خشک هاليوودی و کفش‌هايی با پاشنه پانزده سانتی واقعا هم زنان ايرانی با الگوهای غربی‌شان تقريبا هيچ تفاوتی ندارند. اما فقط تقريبا! چرا که زنان در غرب، واقعا اين شکلی نيستند!

مطلب برگرفته شده از یک ایمیل

 
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:دماغ عملی-دماغ سر بالا-جراحی زیبایی-اضافه وزن, | 23:15 | silent | |

 

 

 روابط خانمها و آقایان-برگرفته شده از سایت ایران سلامت(لطفا کمی تامل کنید.)

 

 

 

 


طرز برخورد و نحوه احترام گذاردن به خانمها به دلایل گوناگون مانند پیشینه فرهنگی- تربیتی، محدودیت ها، بروز بحران جنسی، افزایش سن ازدواج و تفکرات و عقاید نادرست، تبدیل به معضلی جدی در جامعه کنونی شده است.
.

· نگاه  جنسیتی: برداشت برخی از مردان نسبت به خانمها، کاملاً جنبه جنسیتی داشته بطوریکه جنس مونث را به عنوان ابزاری برای ارزای تمایلات شهوانی خود محسوب میکنند. عوامل روانشناختی پیچیده و متعددی در این قضیه دخیل می باشند. آقایون باید به این باور برسند که جایگاه خانمها بسیار فراتر از موضوع جنسیتی آنها بوده و باید به ارزشهای واقعی این گروه از جامعه واقف باشند. خانمها بطور طبیعی و غریزی زیبایی را دوست دارند و مایلند همیشه ظاهری جذاب و پوششی زیبا داشته باشند و این در اغلب موارد به این دلیل نیست که بخواهند آقایون به دیده جنسی به آنها بنگرند. باید توجه داشت که برای یک خانم هیچ چیزی تحقیر آمیز تر از این نیست که با نگاه جنسیتی به وی نگریسته شود. متاسفانه برخی از مردان در هر رده سنی که باشند وقتی با یک زن برخورد میکنند از نگاه آلوده نمی توانند بگذرند و اقدام به برانداز نمودن اندام وی میکنند که بسیار صحنه ای ناپسند و بدور از شان یک انسان با شخصیت و متمدن است. سوء استفاده از این قشر در امکان عمومی و محیط های کاری یکی از دغدغه های جدی امروز جامعه بحساب می آید. ناهنجاری دیگر استفاده از الفاظ بدور از ادب و یا به اصطلاح "متلک پراکنی" است که وجهه بسیار ناپسندی دارد.

راه صحیح: احترام گذاردن و تکریم خانمها نشانه بارز تمدن و شخصیت هر فرد است. بنابراین زمانیکه به خانمی برخورد می کنید به هیچ عنوان نگاه غرض آلود به وی ننمایید و بسیار عادی و در کمال احترام از کنارش عبور کنید. در محیط کار حد و مرز تعیین کنید و هرگز از خطوط قرمز عبور نکنید. هنگام گفتگو هیچگاه از عبارات و کلماتی که تعابیر جنسی دارند استفاده نکنید. خانمها حس بسیار قوی در فهمیدن نوع نگاه شما به خود دارند. زمانیکه نگاهی سالم به آنها داشته باشید، ارزش و شخصیتتان نزدشان بسیار بالاتر خواهد رفت.

 

 

 

 

 

مزاحمت از طریق اتومبیل: یا به اصطلاح "اتو زدن" امروزه باعث شده چهره شهر بیش از بیش زشت و غیر اخلاقی به نظر برسد. متاسفانه در شهرهای بزرگ بخصوص تهران گاهی شاهد آن هستیم که وقتی خانمی برای سوار شدن تاکسی اولین قدم را در خیابان میگذارد، در همان لحظه اولیه صفی طولانی از اتومبیلها که رانندگان آنها شامل همه گروه های سنی میگردد، در جلوی وی تشکیل میشود. گویی برخی از اتومبیل هایی که در سطح شهر در حال تردد هستند همچون شکارچیانی در پی یافتن صید خود می باشند. باید گفت که این پدیده از بین همه کشورهای جهان، فقط در کشور ایران رواج دارد. در کشوری با چنین تمدن، فرهنگ و گذشته تاریخی غنی، دیاری که مردمان فرهیخته آن زبان زد خاص و عام است، با افتخاراتی جاودان در عرصه علم و دانش. این عمل به اندازه ای مضحک است که اگر فردی از خارج از کشور شاهد ماجرا باشد باعث تعجب و خنده او خواهد شد. واقعاً لحظه ای تفکر: چرا باید اینگونه باشد؟ هیچ دلیلی توجیه کننده این عمل نا زیبا نیست.
 

 122

 

 

 

راه صحیح: انجام این عمل نشان دهنده شخصیت پایین و مریض گونه می باشد بنابراین هیچگاه مبادرت به این عمل ناپسند نکنید.


· آرایش و ظاهر نامتعارف: آراستگی و زیبایی همیشه در حد معقول، مورد پسند و مطلوب جامعه است. استفاده بیش از حد مواد آرایشی و پوشیدن لباسهای تحریک کننده توسط برخی خانمها، مناسب شخصیت آنها و امنیت اخلاقی جامعه نیست. در شرایطی که جوانان بدلیل نبود امکان ازدواج در سنین پایین باید تا زمانی طولانی تر صبر کنند، واضح است که تمایلات جنسی و عدم ارضای آن از یک طرف، و دیدن دخترانی با ظاهری تحریک کننده از سوی دیگر، باعث ایجاد ناامنی برای خانمها و اختلالات رفتاری پیچیده برای آقایون میگردد. اثرات این نوع ناهنجاری ها در نهایت زوال رشد عمومی جامعه را دربر خواهد داشت. این دسته از دختران باید بدانند که اکثر آقایون به دنبال شریکی متعادل با ظاهری مناسب و بدور از جذابیتهای جنسیتی همگانی می باشند.

 

 


 لطفا نظر دهید.شما در این مورد چه فکری می کنید.ایا این دیدگاه کاملا درست است؟ آیا برای شما نیز این مشکلات پیش آمده است؟ برای رفع این معضلات باید چه کار کرد؟؟؟ اگر نظر یا مطلبی مشابه دارید برای من ارسال کنید.چرا بعضی از جوانان فقط زن را از دیدگاه جنسیتی میبینند؟

 

 

 

 




Two lover Swallow in their nest... + PIC

 

The couple Ahmad 26 and his wife Fatima 25-year-old are disabilities.

They got married last year. Ahmad disability of both hands and both feet of Fatima is.

The couple with disabilities, but strong in the field of artworks activities.

22

Life is not a matter of milestones, but of moments

Fatima is washing dishes in the kitchen

Ahmed and Fatima watching television and eating Breakfast

Fatima and Ahmed in the way of music workshop of rehabilitation nursing sector workshops

Ahmed and Fatima in chat and review their wedding pictures

Always enjoy life, no matter how hard it seems!

When life give you a thousand reasons to cry. Show the world that…

You have million reasons to SMILE!!!

MEANING OF LOVE

Where there is trust there will be love.

Never try to tested the true love its very hard to forget.

You can not see the love and touch it.

Love can only be felled

Every supreme sacrifice of this world behind it there will be love.

And we human exist in this world is because of love.

 

دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, | 13:39 | silent | |

معنای دموکراسی و آزادی بیان در آمریکا از دید احمد شاملو

بله ظاهراً چيزى به اسم دمكراسى را آزادانه در بازارهاى غرب به مشترى عرضه میكنند كه گويا نوع امريكائيش مرغوبتر تلقى شده. پس بگذاريد چند مورد از تجربيات شخصى خودم را برایتان تعريف كنم:
در شهر نيويورك محله يی هست موسوم به (دهكده سبز) كه به اصطلاح محل زندگى روشنفكران و هنرمندان است و در آنجا هفته نامه يی منتشر میشود به نام ويلج وويس (صدا...ى دهكده). در اسفند ماه 56 كه ما در امريكا بوديم يك روز آقايی به نام چافتس از روزنامه نيويورك پست طى نامه يی از من خواست براى روزنامه اش با هم گفتگويی بكنيم و ضمناً نوشت چون میخواهد در باب من مطلب مفصلترى هم براى يك «نشريه ملى ديگر» تهيه كند آقاى بروس خبرنگار ويلج وويس را هم با خودش میآورد. آقاى چافتس كه علاقه مند بود به برگه هاى آماده شده كتاب كوچه نگاهى بكند به اتاق كار من رفت اما آقاى بروس از همان دمِ در بنا كرد از نشريه شان تعريف كردن كه ما آزادترين و مستقلترين نشريه امريكائيم. گفتم آقاجان، در امريكا نشريه يی كه بتواند چنين ادعايی بكند به طور قطع يا زائيده يك اقتضاى سياسى است، يعنى فريبكارى و نعل وارونه، يا اصلاً وجود خارجى ندارد. گفت اگر نتوانيد حرفتان را ثابت كنيد من آن را توهين به شخص خودم تلقى خواهم كرد. گفتم هزار بار شكر كه رسم دوئل كردن از دنيا برافتاده، پس بنشين دلايل مرا بشنو:
اين شماره آخر نشريه شما است، در 124 صفحه غالب صفحه ها چهار رنگ است. مثل همه هفتگیهاى ديگر خبرهاى روز را چاپ نمیكنيد اما چندين تحليل اقتصادى و سياسى و تفسيرهاى خبرى داريد. از علوم مختلف تا مد روز و صفحات ورزشى و سرگرمى و كاريكاتور و، خلاصه جنستان جور است. يك چنين نشريه يی يك لشكر نويسنده حرفه يی تمام وقت میخواهد با يك گروهان سردبير متخصص در رشته هاى مختلف با عكاسان مخصوص و گرافيستها و كارگران فنى و غيره. يعنى هر هفته چند ميليون دلار هزينه تهيه آن میشود. قيمت تكفروشیتان 25 سنت است كه نصفش را مؤسسه توزيع مىبرد و 5/12 سنتش به نشريه برمیگردد . بالا بودن تيراژتان چيزى را حل نمیكند، چون فقط بهاى كاغذ هر نسخه نشريه خيلى بيش از 5/12 سنت است و هر چه تعداد نسخهها بيشتر بشود زيان بيشترى متحمل میشويد و شما نه فقط نمیتوانيد زيان كنيد بلكه بايد به سهامدارانتان سود هم برسانيد وگرنه كلاهتان پس معركه است. آن همه حقوق كارمند و كارگر و هزينه هاى چاپ و كاغذ و مخارج ادارى و غيره را چى تأمين میكند؟ فقط آگهى. - آگهى را كى به شما میدهد؟ كارتلها و تراستها، آن هم به قول معروف مثل ريگ. چون پول تبليغاتشان از بدهى مالياتى سالانهشان كسر میشود. خب، اربابان اين شركتهاى غولآسا كیها هستند؟ همانها كه برنامه هاى سياسى و اقتصادى كشورتان را طراحى میكنند! - حالا سركار به من بفرمائيد حد و حدود آزادیتان تا كجاست. میتوانيد مطلبى تو نشريه تان بنويسيد كه به تريج قباى يكى از آنها بربخورد؟ - يك اشارهشان كافى است كه هفته بعد سهيمه آگهیتان قطع بشود تا آناً با سر به زمين بخوريد. اگر جرأت داريد همينقدر برداريد بنويسيد چون منسوجات مصنوعى ايجاد حساسيت پوستى میكند از درج اينگونه آگهیها معذوريم تا در عمل ببينى چه بلايی سرتان خواهد آمد.
آقاى بروس كلافه پرسيد تلفن كجا است، و با تلفن يك تاكسى خواست. گفتيم تاكسى لازم نيست، تا ايستگاه قطار میرسانيمتان. گفت متشكرم. به آقاى چافتس كه سرگرم كتاب كوچه بود چيزى گفت و تا رسيدن تاكسى هم ايستادن كنار خيابان را ترجيح داد.
يك مورد ديگر: ما به دنبال آثار كارل سندبرگ و لنگستن هيوز شاعر بودند و ارسكين كالدول نويسنده. هر سه از مردم ايالات متحدامريكا و با بوركراسى حاكم بر آن كشور در جدال.-
به هر سوراخى سر كشيديم. حتا به فروشگاه عظيمى كه در مانهاتان كتاب دست دوم میفروشد. كتابهاى اين آقايان به قول خودشان «آوت آف پرينت» است يعنى ديگر چاپ نمیشود. فقط سال پيش در امريكا يك گزينه اشعار هيوز گير آورديم كه بهتر بود اسمش را میگذاشتند «بمب خنثاشده>>!

جمعه 23 تير 1391برچسب:, | 15:2 | silent | |

 

 
گفت و گوی عصرایران با رئیس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران

بررسی علل روانی و اجتماعی "شوق تماشای اعدام"

عکس15

من یادم است که در کرج و مشهد، وقتی که اعدام در ملاء عام صورت گرفت، خیلی ها غش غش می خندیدند و از دیدن آن صحنه لذت می بردند. آن کسی هم که قرار بود اعدام شود، می خندید و می گفت: اشکالی ندارد! بچه هایی هم که آن جا بودند می گفتند: چقدر مرد است! آیا چنین افرادی واقعاً از دیدن صحنه اعدام عبرت می گیرند؟ بسیار بعید است.

عصر ایران؛ اهورا جهانیان- مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مدکاران اجتماعی در ایران، فقر و بیکاری و فشارهای اجتماعی را، عوامل موثر در اشتیاق عمومی به تماشای صحنه اعدام مجرمان می داند. اقلیما که موسس رشته مددکاری اجتماعی در ایران است، در گفتگو با عصر ایران بر این نکته تاکید می کند که علاقه مندان به تماشای صحنه اعدام دیگران، به لحاظ روانی مشکل دارند و بالقوه انسان های خطرناکی هستند

***


 


ادامه مطلب
جمعه 23 تير 1391برچسب:, | 14:50 | silent | |

معضلی در برابر دختران و حتی زنان در جامعه

یکی از نابهنجاریهای اجتماعی که امروزه در کشورهای جهان سوم رایج شده است مشکل خیابان آزاری است که چند سالی است در کشور خودمان باب شده است.یکی از دلایل آن هم شاید بد حجابی یا در مقابل ان عدم وجود ظرفیت پذیرش این مقوله است ولی با این حال می شود این طور بیان کرد در صورت نبود چنین وضعیتی(بد حجابی)

راه برای بزهکاران یا جوانان دارای کمبود عاطفی که ان هم از جای دیگری نشات میگیرد کمتر باز خواهد شد و در کل میتوان گفت بدحجابی انفر هم در یک کشور اسلامی باعث فساد و کاهش امنیت اجتماعی خواهد شد و این ناهنجاری بدلیل پذیرش مطلق فرهنگ کشورهای غربی و وارداتی و کنار گذاشتن فرهنگ و تمدن خودمان است.نبود پوشش های داخلی و کم کاری  تولیدکنندگان لباس های داخلی و عدم استقبال مردم در این زمینه باعث این معضل می شود.البته این مشکل دلایل عمده دیگری مثل فقر،مشکلات اجتماعی ومرد سالاری نیز دارد.

 

 فرهنگ!!!!

چرا؟؟؟؟

تصاویر برگرفته شده از سایت clip2ni.com

جمعه 23 تير 1391برچسب:, | 14:10 | silent | |

یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟ دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت:مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟بازهم دستها بالا بودند سپس گفت:هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید.چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار.شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید. ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید                            

ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟
پس
هیچ وقت فراموش نکن که بعدازهراحساس شكستي ؛ براي خود ودوستانت هميشه بهترين خواهي ماند

 

 

 

شنبه 3 تير 1391برچسب:ارزش,شکست,شکست در زندگی,موفقیت, | 11:57 | silent | |

گناه از کیست؟

 


ادامه مطلب
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, | 23:16 | silent | |

 

در مدرسه ای در یکی از روستاهای اطراف تبریز، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:


ادامه مطلب
جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:18 | silent | |

take care

یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب می‌کند، تفاوت روشهای تربیتی والدین
غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود: "والدین شرقی خود
نیاز به یک تربیت اساسی دارند.."

-1
بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه
می‌دهد
 
بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید: "نکن". بعد هم بچه را دعوا
می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه کردن، زِر هم می‌زند..


-2
بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که
راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان
بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.
بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان
بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون
برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول
می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد
بستنی است.


- 3
بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر
گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.
بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر
درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به
بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق
در منطق و فراست  این جورمادرها شده‌ام!!)


.....- 4
بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک
کند.
 
بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کند.


....- 5
بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه
را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا
می‌کند. بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند(بچه غربی
کلاً زیاد زر
نمی‌زند)


-6
بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد.
بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را
بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر
گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه
در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.


-7
در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی
بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود.
در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است.. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک
صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها"
می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش
نمی‌کند. از جایش بلند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که
سوزنش گیر کرده‌باشد، لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن،
آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند
شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
و این ماجرا ها تمام نشدنی است وشاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین شرقی خود
نیاز به یک تربیت اساسی دارند.

جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:10 | silent | |

مادرم همیشه از من می‌پرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟

طی سال‌های متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب می‌کردم، پاسخی را حدس می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که باید پاسخ صحیح باشد

وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسان‌ها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم می‌گفتم: مادر، گوش‌هایم

او گفت: نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو سوال خواهم کرد

چندین سال سپری شد تا او بار دیگر سوالش را تکرار کند. من که بارها در این مورد فکر کرده بودم، به نظر خودم، پاسخ صحیح را در ذهن داشتم. برای همین، در پاسخش گفتم: مادر، قدرت بینایی برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد. پس فکر می‌کنم چشم‌ها مهمترین عضو بدن هستند

او نگاهی به من انداخت و گفت: تو خیلی چیزها یاد گرفته‌ای، اما پاسخ صحیح این نیست، چرا که خیلی از آدم‌ها نابینا هستند.

من که مات و مبهوت مانده بودم، برای یافتن پاسخ صحیح به تکاپو افتادم

چند سال دیگر هم سپری شد. مادرم بارها و بارها این سوال را تکرار کرد و هر بار پس از شنیدن جوابم می‌گفت: نه، این نیست. اما تو با گذشت هر سال عاقلتر می‌شوی، پسرم.

سال قبل پدر بزرگم از دنیا رفت. همه غمگین و دل‌شکسته شدند

همه در غم از دست رفتنش گریستند، حتی پدرم گریه می‌کرد. من آن روز به خصوص را به یاد می‌آورم که برای دومین بار در زندگی‌ام، گریه پدرم را دیدم

وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگ رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و پرسید: عزیزم، آیا تا به حال دریافته‌ای که مهمترین عضو بدن چیست؟

از طرح سوالی، آن هم در چنان لحظاتی، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر می‌کردم که این، یک بازی بین ما است. او سردرگمی را در چهره‌ام تشخیص داد و گفت: این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان می‌دهد که آیا یک زندگی واقعی داشته‌ای یا نه

برای هر عضوی که قبلاً در پاسخ من گفتی، جواب دادم که غلط است و برایشان یک نمونه هم به عنوان دلیل آوردم

اما امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی

او نگاهی به من انداخت که تنها از عهده یک مادر بر می‌آید. من نیز به چشمان پر از اشکش چشم دوخته بودم. او گفت: عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانه‌هایت هستند

پرسیدم: به خاطر اینکه سرم را نگه می‌دارند؟

جواب داد: نه، از این جهت که تو می‌توانی سر یک دوست یا یک عزیز را، در حالی که او گریه می‌کند، روی آن نگه داری

عزیزم، گاهی اوقات در زندگی همه ما انسان‌ها، لحظاتی فرا می‌رسد که به شانه‌ای برای گریستن نیاز پیدا می‌کنیم. من دعا می‌کنم که تو به حد کافی عشق و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانه‌هایشان بگذاری و گریه کنی

از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست. بلکه عضو دلسوزی برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش است


 مردم گفته هایت را فراموش خواهند کرد، مردم اعمالت را فراموش خواهند کرد، اما آنها هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافته‌اند، از یاد نخواهند برد ، خوب یا بد
 
 
به یاد فروغ فرخزاد
 
 

بدون تردید فروغ فرخ زاد مشهورترین شاعرزن در ادبیات فارسی است. علاوه بر این، چه او را بپذیریم و چه رد کنیم، نمی توانیم منکر این واقعیت شویم که یکی از تاثیرگذارترین شخصیت های فرهنگی عصر ما محسوب می شود.

 فروغ روز هشتم دی ماه 1313 خورشیدی درخیابان معزالسلطنه، کوچه ی خادم در محله ی امیریه ی تهران از پدری تفرشی(سرهنگ محمد فرخ زاد) و مادری کاشانی تبار(توران وزیری تبار) به دنیا آمد. سومین فرزند از هفت فرزند خانواده بود. برادران و خواهران اش عبارت بودند از: امیر، مسعود، مهرداد، فریدون، پوران و گلوریا.

  تحصیلاتش را تا سال نهم درتهران در دبستان و دبیرستان گذراند و سپس در آموزشگاه هنرهای دستی ویژه ی دختران در رشته ی نقاشی و خیاطی ثبت نام کرد. در همین زمان با پسر دایی مادری اش پرویز شاپور-طنزنویس معروف- که یازده سال از او بزرگ تر بود، روابط عاطفی برقرار کرد و با او به نامه نگاری پرداخت. از نامه نگاری های  فروغ با پرویز درقبل، دوران  ازدواج و پس ازجدایی آن دو از یک دیگر، کتابی به همت فرزندش کامیار و عمران صلاحی با نام "اولین تپش های عاشقانه ی قلبم"، منتشر شده است. فروغ شانزده ساله بود که با شاپور ازدواج کرد و همراه او به اهواز رفت و در همان جا، کامیار چشم به جهان گشود. این زناشویی دیری نپایید و آن دو به دلایل گونه گون، به ویژه دخالت اطرافیان ، در سال 1334 از یک دیگر جدا شدند و سرپرستی کامیار به پرویز محول شد. فروغ سرخورده، به تهران بازگشت و همش را معطوف شعر و هنر کرد.

فشارهای روحی و دشواری شرایط کار باعث شد که فروغ دوبار به اروپا سفر کند و با زبان های ایتالیایی، فرانسه و آلمانی آشنا شود. در این سفرها فرهنگ اروپایی تاثیر عمیقی بر او گذارد و افق دیدش را پهناورکرد. در یکی از همین سفر ها بود که با ابراهیم گلستان فیلمساز و سرمایه گذارمعروف هنری آشنا شد و به سینما و تئاتررو آورد. با سرمایه گذاری گلستان، فروغ در سال 1341 فیلم مستند و تکان دهنده ی "خانه سیاه است" رااز زنده گی در آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریزکارگردانی کرد.  این فیلم یک سال بعد برنده ی جایزه ی نخست جشنواره ی بین المللی اوبرهاوزن شد. در همین سال، فروغ در نمایش "شش شخصیت در جست و جوی نویسنده" بازی چشم گیری ارائه داد و تحسین منتقدان را برانگیخت.

فروغ شعر را با تاثیر از زمینه های سنتی آغاز کرد:
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا افسرده است این قلب دل سوز
ویا
تورا افسون چشمانم زره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسون گر
در این جام لبانم باده ی مرد افکنی دارم.
و اندک اندک، با  مرور وگذراز اوزان نیمایی و پس از آن تحت تاثیر شیوه ی احمد شاملو تجربه های شعری اش را به استقلالی کم نظیرهدایت کرد. دلیلش هم این بود که درمجموع، فروغ  هم نظیر شاملواز درون اندیشی ویژه یی برخوردار بود که به کارش هویتی بارز و مشهود می بخشید. تسلط غریب اش بر واژه ها، ایماها،ایقاها، استعاره ها، تلفیق ها و پرداخت های زبانی، حیرت انگیز بود و آن ها را با چیره گی کم نظیری درسروده هایش به کار می گرفت. مثل ترکیب موم شب به راه در: نگاه کن که موم شب به راه ما/چگونه قطره قطره آب می شود. ویا مجموعه یی از استعاره و ایما و تلفیق در: امشب از آسمان دیده ی تو/روی شعرم ستاره می بارد/در سکوت سپید کاغذها/پنجه هایم جرقه می کارد.

درمورد ساختار اشعار فروغ دو نظرگاه عمده را می توان ذکر کرد. دید نخست ، لطافت و ظرافت زبان اش را در حالات و مشخصات زنانه ی او کندوکاو می کند. خود فروغ در این باره می گوید:"آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنان ها با مردان است." و "من به رنج هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می برند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن ها به کار می برم."  دید دوم ، به فروغ از زاویه ی یک انسان نگاه می کند و زن بودن اش را بخشی از این کلیت می داند. این دید، تجربه های فروغ را بدون درنظرگرفتن جنسیت او محک می زند. دلیل اش هم این است که هستند نوپردازان مذکری که زبان ظریف، عارفانه و
عاشقانه شان شانه به شانه ی فروغ می ساید. از این جمع می توان از هوشنگ ایرانی و سهراب سپهری یاد کرد. با چنین فرضی، فروغ را می توان شاعری مردمی دانست که با تلاشی خسته گی ناپذیر، تجربه می اندوزد. خودش در مصاحبه یی اشاره می کند به این که دیگران می کوشند به او بگویند از چه راهی برود تاسرش به سنگ نخورد.  بعدهم اضافه می کند که او ترجیح می دهد به شخصه تجربه گر باشد، چون تاسرش به سنگ نخورد، "معنای سربه سنگ خوردن" را نخواهد فهمید. درجای دیگری از وسواس و تکرر تجربه های شعری اش سخن به میان می آورد و می گوید آن قدر مشق می نویسد که دیگر مجبور شده است از کاغذ کاهی (که آن زمان ارزان قیمت بود) استفاده کند.

از فروغ پنج دفتر شعر باقی مانده است. دست اندرکاران شعر نو متفق القول اند که فروغ با  دفتر"تولدی دیگر"، تولدی دیگر یافت.  چهارمین و آخرین دفتر شعری بود که در زمان حیات او منتشر شد(1342). سه دفتر قبلی عبارتند از اسیر(1331)، دیوار(1336) و عصیان (1342). پس از مرگش، در سال 1352 مجموعه ی دیگری با نام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ازاو به به چاپ رسید. اشعار فروغ به زبان های مختلف، ازجمله عربی، آذری، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، ترکی و اردو ترجمه شده اند.



جدا از محتوای برتروشکل و پرداخت، سروده های فروغ در تولدی دیگرجهش بزرگی را نشان می دهند.   درقیاس با "اسیر" از اسارت پرداخت های نوباوه گی می گریزند، در مقابله با "دیوار" سد شکن تر اند ودر مواجهه با"عصیان"، مردمی تر فریاد می کشند . شاید عاشقانه ی زیر نزد یک ترین سروده ی  دفتر تولدی دیگر به مجموعه ها ی پیشین باشد.  با این وصف، دست کم یک سروگردن جلوتر از
 آن ها حرکت می کند

 

عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی
ها کرده پاک

ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سا
یۀ مژگان من
ای ز گندم
زارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه
ها پُر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر
، جز درد خوشبختیم نیست

این دلِ تنگِ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟


ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی
انگاشتم
 
درد تاریکی
ست دردِ خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه
دل سینهها
سینه آلودن به چر
کِ کینهها
در نوازش
، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در
کفِ طرارها
گم
شدن در پهنۀ بازارها

آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت

جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگ
هام را سیلاب، تو
در جهانی این
چنین سرد و سیاه
با قدم
هایت قدمهایم به‌راه

ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه
هام از هُرم خواهش سوخته
آه
، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه‌زارانِ تنم

آه
، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمین
های جنوب
آه
، آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازه تر
، سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست
چلچراغی در سکوت و تیر
گی‌ست
عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم
، من نیستم
حیف از آن عمری که با
«من» زیستم
 
ای لبانم بوسه گاه بوسه
ات
خیره چشمانم به راه بوسه
ات
ای تشنج
های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می
خواهم که بشکافم ز هم
شادی‌ام یک‌دم بیالاید به غم
آه می
خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای

 
این د
لِ تنگِ من و این دود عود؟
در شبستان
، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟


ای نگاهت لای
لای سِحر بار
گاهوا
ر کودکان بی‌قرار
ای نفس
هایت نسیم نیمخواب
شُسته از من لرزههای اضطراب
خُفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من


 ای مرا با شعور شعر آمیخته
 این همه آتش به شعرم ریخته
 چون تب عشقم چنین افروختی
 لاجرم شعرم به آتش سوختی

فروغ فرخ‌زاد-دفترشعرتولدی دیگر


فروغ در اوج شکوفایی اش در 24 بهمن سال 1345 در یک تصادف راننده گی در جاده ی دروس-قلهک و در حالی که می کوشید از اصابت به اتوبوس مدرسه اجتناب کند، کشته شد. برخورد اتومبیل جیپی که می راند با دیواری سنگی چنان شدید بود که فروغ قبل از رسیدن به بیمارستان درگذشت. دو روز بعد، جسد او با حضور جمع کثیری از شعرا و نویسنده گان و علاقه مندان در گورستان ظهیرالوله به خاک سپرده شد.  

 

 

--

 

جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:مهمترین عضو بدن انسان,فروغ فرخزاد,عاشقانه, | 16:5 | silent | |

www . night Skin . ir